loading...
گیلان فان | gilanfun.ir
gilani بازدید : 161 سه شنبه 10 تیر 1393 نظرات (0)


جاني کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالي براي ديدن پدربزرگ و مادربزرگ به مزرعه رفته بودند. مادربزرگ يک تيرکمان به جاني داد تا با آن بازي کند. موقع بازي جاني به اشتباه يه تير به سمت اردک خانگي مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و حيوان را کشت.جاني وحشت زده شد،لاشه را برداشت و پشت هيزم‌ها پنهان کرد. وقتي سرش را بلند کرد ديد که خواهرش همه چيزو ديده ولي حرفي نزد.
مادربزرگ به سالي گفت:توي شستن ظرف‌ها کمکم کن، ولي سالي گفت: مامان بزرگ جاني بهم گفته که مي‌خواهد در کارهاي آشپزخانه کمک کند و زير لبي به جاني گفت: اردک را يادت مي آيد؟
جاني ظرف ها را شست.بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که مي خواهد بچه ها رو براي ماهيگيري ببرد ولي مادربزرگ گفت : متاسفانه من براي درست کردن شام به کمک سالي احتياج دارم، سالي لبخندي زد و گفت: نگران نباشيد چون جاني به من گفته مي خواهد کمک کند و زير لب به جاني گفت: اردک را يادت مي آيد؟
چند روزي به همين منوال گذشت تا اينکه جاني نتوانست تحمل کند و رفت پيش مادربزرگش و همه چيز رو اعتراف کرد.
مادربزرگ لبخندي زد وگفت:عزيزدلم مي دانم چه شده است. من کنارپنجره بودم و همه چيزو ديدم اما چون خيلي دوستت دارم بخشيدمت. من فقط مي خواستم ببينم تا کي مي‌خواهي به سالي اجازه بدي به خاطر يه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگيرد.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
گیلان فان | یک استکان آرامش به شیرینی یک لبخند و به وسعت ایران برای شمایی که شایسته ی بهترینها هستید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    میزان محبوبیت گیلان فان از دید شما
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1072
  • کل نظرات : 112
  • افراد آنلاین : 138
  • تعداد اعضا : 21
  • آی پی امروز : 331
  • آی پی دیروز : 25
  • بازدید امروز : 817
  • باردید دیروز : 28
  • گوگل امروز : 7
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,049
  • بازدید ماه : 1,049
  • بازدید سال : 21,780
  • بازدید کلی : 565,325
  • تبلیغات